به جبهه مشرف شده بودند تا ملاقاتی با رزمندگان داشته باشند
پایین ارتفاع محل استقرارشان چشمه ای بود
و باران گلوله از سوی عراقی ها می بارید
فرمانده گفته بود کسی برای وضو به پایین نرود، همان بالا تیمم کند
نوجوان چهارده ساله ای از میان رزمندگان عزم رفتن به پایین داشت
هر چند گفتند خطر دارد ، به گوشش نرفت
متوسل به ایشان شدند که آقا شما کاری بکنید
نوجوان را صدا زدند و فرمودند
به دلیل خطر ، تکلیفی بر شما نیست و همان تیمم برای نماز کفایت می کند
نوجوان نگاهی به ایشان کرد و با لبخندی زیبا گفت
حاج آقا بگذارید نماز آخرم را با حال بخوانم ! و رفت و وضو گرفت و برگشت
ساعاتی بعد درگیری شدیدی بین رزمندگان و نیروهای عراقی درگرفت
با آرام شدن نسبی اوضاع حاج آقا را بر سر جنازه ای بردند که رویش پوشیده بود
پتو را کنار زدند . همان نوجوان بود با همان لبخند زیبا بر چهره
در همان حال آیت الله جوادی روی خاک نشستند
عمامه از سر برداشتند و خاک بر فرق سرشان می ریختند و می گفتند
جوادی ! فلسفه بخوان
جوادی ! عرفان بخوان
امام به این ها چه یاد داد که به ما یاد نداد ؟
تو از کجا می دانستی نمازی که خواندی ، نماز آخر توس
"دیروز از هرچه بود گذشتیم امروز ازهرچه بودیم گذشتیم!
انجا پشت خاکریز بودیم و اینجا درپناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!
جبهه بوی ایمان می داد و امروز ایمانمان بو می دهد
انجا درب اتاقمان می نوشتیم یا حسین فرماندهی از ان توست الان می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید ! " سردار شهید شوشتری